"من عاشقانه دوستش میداشتم و او عاقلانه طردم کرد
منطق او حتی از حماقت من هم احمقانه تر بود"
یک روز از روزهای این دنیا همه چیو میذارم کنار تا نفس بکشم.
یک روز که شجاعتش رو داشته باشم آدم هایی رو ترک کنم که در مادام زندگیم کنارم بودن.
یک روز که تصمیم بگیرم من برای خودم هستم و خواهم بود.
شاید باید فکر کنم که آن روز چه چیزهایی رو میخواهم زندگی کنم!
"این یک حقیقته که یک آدم میتونه دو ماه حسی رو بهت بده
که یک نفر دیگه توی دوسال هم همچین حسی رو بهت نداده"
خیره شدم به چشم های رنگ شبت اما نمیفهمم چه سری در آن چشم ها نهفته شده است.
کمی به اطراف مینگرم تا شاید سوی چشمانم باز برگردد.
تعداد دفعاتی که فقط خیره شدم و هیچ ندانستم قابل شمارش نیست اما باز خیره میشوم تا شاید روزی دانستم.
این امید واهیست که به خود میدهم یا شاید معجزه ایی در راه است!
چه معجزه ایی بهتر از کشف چشم هایت؟